1. قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
2. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
3. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
4. ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
5. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
6. بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
7. کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
8. مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!
9. روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
10. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
11. کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
12. شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
13. گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد!
14. در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
15. از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم.
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
حسین پناهی
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
حسین پناهی
صفحه قبل 1 صفحه بعد